طنابی از جنس احساس به دور گردنم آویخته شده...
4پایه ای از جنس عقل به زیر پایم گذاشته شده...
خاطراتم با عشقم جلوی چشمانم ظاهر شد...
حتی مرگ هم شیرینی آن خاطرات را تلخ نکرد...
تا احساسات برمیداشت حلقه دار تنگتر میشد و 4پایه میلرزید...
چکار باید کرد؟بمانم و بسوزم یا بروم و بتازم؟
دوست دارم بمانم و عشق بورزم اما 4پایه...!
حالا کدامین زندگیست؟
ماندن یا رفتن؟
نظرات شما عزیزان:
|